درود ابراهیم‌جان، امید که ایام به کامت باشد!

واپسین روزهای سال است، و چه سال شگرفی بود! از آخرین ملاقات‌هایی که حوالی ده سال قبل داشتیم، روزگار اینجا خیلی عوض شده. خاطرت هست آن روزها می‌گفتی تغییری مهم در مزاج زمانه در راه است؟ به‌گمانم گمانه‌ات دارد درست از آب درمی‌آید. هرچند که طی این ده سال، هرچه از دستِ ما این‌طرفی‌ها برمی‌آمد کردیم که آن «دگرگونی بزرگ» آنقدرها طوفنده و کوبنده نشود، اما جز به تعویق‌انداختن‌اش کاری از ما ساخته نشد. «تدبیر کند بنده و تقدیر نداند»!

بگذریم؛ این روزها به جز شهر و کشور و جهان‌مان، طبیعت هم خلاف عادت می‌کند. زمستان امسال آسمان بارها بارید، و حالا هم که دم سال نویی است، باران دست بردار نیست. فیزیک‌دان‌ها -یعنی همان‌ها که می‌خواستیم روزگاری در زی آنها درآییم- می‌گویند امسال سال نخست سده‌ی جدید بود. اگرچه شهود ریاضیاتی و عرفی ایجاب می‌کرد که سال قبل چنین باشد، اما گویا حق با فیزیک‌دان‌ها بود. طبیعت امسال آهنگی دیگر کرده، و سال قبل تنها تتمه‌ی آهنگ پیشین‌اش -سمفونی مرگ کرونا- را می‌نواخت.

گفتنی‌ها بسیار است. برایت بیشتر خواهم نوشت، اما بگذار این وجیزه را با شرح احوالاتم به پایان ببرم. امسال کمابیش سالِ -و بگذار بگویم سده‌‌ی- آغاز خانه‌نشینی‌ام بود. البته خانه هرگز برایم فسردگی ندارد، تو که باید خوب یادت باشد. در خانه مشغول به کتاب‌هایم هستم. راستی را که «اهل کتاب» شده‌ام! از غوغای بازار روشنفکری و کاغذبازی‌های آکادمیک فارغ! باز حق با تو بود. در دانشگاه حلوا خیرات نمی‌کردند، اما خب اگر تا تهش را نمی‌رفتم این دل بدکردار آرام نمی‌گرفت. رفتم و گشتم و دیدم نبود. ازت ممنونم که هرگز نگفتی «نگرد نیست»، فقط می‌گفتی «گشتم نبود» و «نگرد نیست»اش را در تقدیر کلام گذاشتی تا به نیروی تقدیر و به بهای عمر معنایش را دریابم.

حوصله‌ی کمتر کسی جز خانواده را دارم، البته جز یکی دو دوست دور دست. اوقاتم، مثل قبل، اغلب اوقات تلخ است. اما بی‌انصافی نکنم، هنوز شیرینی‌هایی وجود دارد که می‌شود با آن کام را شیرین کرد. اما چه باید کرد که اسراف در مصرف شیرینی‌جات همانا و مرز قند لاکردار هم همان. از اوصاف این شیرینی‌ها بعدا برایت بیشتر خواهم نوشت.

فعلا زیاده وقتت را گرفتم. و البته به قول خودت، «وقت کلمات» را نیز هم!

بعد از این بیشتر برایت خواهم نوشت.

بدرود