آوخ که چو روزگار برگشت؛ از منْ دل و صبر و یار برگشت

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

نامه‌ای درباب براندازی

سلام بر دکتر عزیز!
دیشب دیدم که گفتاری درباره براندازی ایراد کردی. باید به فال نیک گرفت که بالاخره کوشیدی مشکلت با براندازی را توضیح، و نه شعار، بدی؛ اما همچنانکه خودت هم گفتی، توضیحاتت مشکلات و نپختگی هایی داشت که سعی میکنم در ادامه برخی از آنها را مرور کنم.

1. نخست اینکه کل بحث تو بیشتر صورت یک بازاریابی را داشت، البته نه بازاریابی اقتصادی، بلکه نوعی بازاریابی سیاسی و تئوریک. تو میخواستی به براندازها بگویی که فقر تئوریک دارند و بنابراین می‌توانند از دکان پسا-اسلامیسم چیزکی بردارند تا کمبودهایشان برطرف شود. این بازاریابی هرچند جسورانه بود، اما از بیخ و بن ناکام بود. من حتا بعید میدانم بعد از این گفتار، هیچ براندازی ترغیب شده باشد تا پسااسلامیسم را بخواند یا اصلا قانع شده باشد که براندازی معیوب به عیوبی است که می‌گویی.

2. اما سبب ناکامی گفتارت چیست؟ دلیل اصلی اینجاست که هرچند درظاهر در حال ارائه‌ی نقد تئوریک بر براندازی بودی و مواجهه سیاسی را کنار گذاشته بودی، اما در واقع اصلا بحث تو ماهیت تئوریک نداشت. ساده ترین نشانه‌ی این ادعایم این است که تو هیچ تعریف روشنی از براندازی در معنای دقیق کلمه بدست ندادی. در بحث تئوریک، باید ابتدا کلیدواژگان اساسی را تعریف کرد، بعد سراغ نقد و ارزیابی و تحلیل رفت. یک برانداز وقتی بحث تو را ببیند بیشتر حس میکند که تو در حال مخالف‌خوانی‌های مودبانه هستی و بس. جاهایی هم لحن از دستت در می‌رفت و صراحتا میگفتی انها دچار «فانتزی‌های مزخرف» هستند یا اینکه «هیچ چیزی از ایران نمیدانند». این در حالی است که تو اول باید بتوانی منظورت از چیستی براندازی را روشن کنی، و پس از تحلیل تام آن، به سراغ نقد یا مخالفت بروی. این رفتارت مصداق رفتار کسی است که بگوید «اسلام سیاسی یعنی داعش و طالبان» و با این منطق هر ناسزایی را که به ذهنش رسید، به کل اسلام گرایان از سیدجمال تا اقبال و شریعتی تعمیم بدهد! با اینکه تو سعی کردی لحنت رو کنترل کنی، اما در محتوا هرگز نتوانستی به پدیده ی براندازی و حدود و ثغورش نزدیک شوی. تنها از دور ایستادی و دست انداختی‌شان. 

3. در ادامه، بی اینکه اصلا تعریفت از براندازی روشن باشد، به سراغ ریشه یابی آن رفتی. ریشه‌یابی‌ات هم باز مساله دار بود. چون وقتی روشن نیست که داریم دنبال ریشه های چه چیزی میگردیم، هر چیزی را که دم دست رسید به اسم ریشه ی پدیده معرفی میکنیم! تو اینجا دوباره سراغ بحث نخ‌نما و تکراری تقابل امر روان شناختی و امر جامعه شناختی، آن هم در سینمای امسال رفتی. بحثی که برای جامعه‌شناسان نومارکسیست حکم کیمیایی را دارد که هر مسی را طلا می‌کند! اما اولا سینمای کنونی ایران با قشر بسیار اندکی از بدنه ی اجتماعی ایران در پیوند است (به آمار فروش بلیط نگاه کن)، در ثانی همان ها هم که سینما می‌روند یا فیلم می سازند اساسا ارتباط چندانی با کسانی که خودشان را برانداز میدانند ندارند. تو به براندازها میگویی درگیر فانتزی های روانشناختی هستند، حالا اگر آنها بپرسند دلیلت چیست؟ در پاسخ میگویی چون فیلم های جشنواره فجر امسال درون‌مایه‌های روانشناختی داشتند. حتمن داری شوخی می‌کنی!
گذشته از این گاف بزرگ، تو چطور براندازی را که آشکارا نمود جمعی و خیابانی دارد، به ساحت روانشناسی فردی ربط میدی؟! اگر جامعه شناسان نومارکسیست مثل آدورنو درباره‌ی جامعه ی فردی شده داستان سرایی میکنند، منظورشان جوامعی است که تن به رویای جمعی یا مخاطره خیابانی و احتماعی نمیدهد. این چه ربطی دارد به اتفاقاتی که دقیقا برای خودش تخیل (ولو به قول تو مزخرف!) جمعی دارد، و جنس آن تخیل نیز ربط چندانی به سودجویی فردی ندارد. تو داری درباره ایران سال 94 حرف میزنی یا ایران 401؟

4. از قضا همین مارکسیست‌بازی‌های هم‌فکران «عدالتخواه» تو بود که زمینه‌های ذهنی و فرهنگی پاییز 401 را فرآهم آورد. ریشه‌ی براندازی در معنای جامعه‌شناختی آن، درست کنشگری امثال اشتری و صدرالساداتی بود، اما چون کنشگری آنها از اساس معیوب بود و بر مبنای تصور غلطی از قدرت سیاسی بود، شکست خورد و خیابان را به رادیکال ترها سپرد. براندازی فرزند ناخواسته ی «انقلابی»گری بود که جمهوری اسلامی از دوره احمدی نژاد تا امروز به عنوان الترناتیو لیبرالیسم رو کرد. حتا نام «برانداز» را هم خود جمهوری اسلامی در سال 88 جعل کرد تا به عنوان ناسزا به معترضین جنبش سبز اطلاق کند. تا پیش از آن این لفظ اصلا وجود خارجی نداشت. بعدتر هم که مجبور شد در سال 92 با همان «براندازهای جنبش سبز» کنار بیاید، دوباره انقدر در کار دولت آشتی ملی موش دواند که بدنه ی معترض از 96 به این نتیجه رسید که پرهیز از براندازی و آشتی‌کنان با قدرت، راه چاره نیست و رفته رفته دلالت منفی لفظ براندازی مثبت شد، تا اینکه در انتخابات 1400 و سپس پاییز امسال، فانتزی ذهنی براندازی عملا عینی شد. نطفه‌ی براندازی در 88 توسط جمهوری اسلامی در بطن جامعه بسته شد. چند سال در ناخوداگاه جمعی ماند، و سرانجام طی این 5 سال، از دی 96 تا پاییر 401 براندازی متولد شد، آن هم با سزارین خود جمهوری اسلامی! براندازی حاصل ازدواج جمهوری اسلامی با جامعه مدنی معترض خودش بود. جامعه‌ای که در دوم خرداد 76 آبستن یک روند طبیعی دولت سازی شد، اما با لگد جمهوری اسلامی این جنین سقط شد و مرده به دنیا امد. سپس در سال 84 تعرض جدیدی از سوی حکومت به جامعه شد که حاصلش بسته شدن نطفه ی جنبش سبز در 88 بود. در ادامه هم وقتی دوباره نظام، پروژه 88 را در 96 به شکست کشاند، دیگر خود «براندازی» متولد شد. 

5. منظور مشخص من هم از براندازی این گزاره ی سیاسی است: جمهوری اسلامی و بنیادهای آن اساسا یک شر غیرضروری سیاسی است. وقتی درباره براندازی حرف میزنیم، درباره ی این گزاره‌ی مشخص حرف میزنیم، و نه پدیدارهایی مانند انقلاب، جنبش، دولت‌سازی، آنارشیسم یا هر چیز دیگری شبیه به این. اشتباه بزرگ تو اینجاست که فکر میکنی براندازی لزوما یا یک جنبش یا خیزش انقلابی است یا یک جور پروژه ی استعماری. براندازی میتواند هر کدام از اینها باشد یا نباشد، اما ضرورتا هیچ کدام شان نیست. براندازی یک موضع سیاسی است، یک گزاره مشخص ناظر بر تشخیص منشا شرارت غیرضرور سیاسی. شاید براندازی هرگز نتواند به یک راه چاره ی سیاسی مدون برای رفع این شرارت غیر ضرور برسد، اما این نافی آن گزاره نیست. تو اگر مخالف صریح براندازی هستی، اول باید بگویی جمهوری اسلامی منشا شرارت غیرضرور سیاسی نیست، بعد به عنوان مخالف براندازی وارد گفتگو با آن شوی، حالا چه در مقام مدافع جمهوری اسلامی، چه در مقام یک اصلاح طلب (قاعدتا در معنای اصلی کلمه و نه جناحی آن). از آنجا که سراغ تعریف براندازی نمی روی، توانایی موضع گیری یا گفتگو در برابر انها را هم از دست میدی. البته من فکر می‌کنم این موضوع سهوی یا تصادفی نیست.

6. اما چرا؟ چون گزاره ی براندازی در منطق گفتاری تو بی معناست. منطق گفتاری تو می‌پذیرد که در عرصه ی سیاسی و مدنی ما دچار شرارت ها و مشکلات اساسی هستیم، همچنین می پذیرد که بخشی از این شرارت ها اساسا غیرضروری و حاصل کژکاری نهادها و روال ها و تصمیم هاست، اما در این منطق اساسا ذاتی به نام حمهوری اسلامی نداریم که بتواند منشا آن شرارت ها باشد. در منطق گفتاری تو، جمهوری اسلامی یک دال تهی است که بر اساس توازن قوا و نیروهای مختلف میتواند مدلول هایش متفاوت بشود. جالب است که تو وقتی در اثنای بحث به ایران می‌رسیدی، خیلی صریح ذاتی برای آن قائل می‌شوی-اینکه ایران ذاتا غیرسکولار است- که اساسا تغییر پذیر هم نیست، اما به جمهوری اسلامی که میرسی، ناگهان ضد ذات گرا و پست مدرن می‌شوی!

7. اما آیا جمهوری اسلامی ذات دارد؟ حتا اگر روایت فوکویی را بپذیریم که این روابط قدرت است که به دال ها معنا میدهد، باز میتوانیم بر اساس فکت های تاریخی برای حمهوری اسلامی ذاتی تصور کنیم. کافی است به روایت تاریخی سیاسی برگردیم که در بندهای پیشین مرور کردیم. بیش از 25 سال است که هسته ی سخت قدرت جمهوری اسلامی رویکردی ثابت را پیش گرفته، هرگونه اصلاح طلبی و آشتی ملی را پس زده و هر گونه پروژه ی دولت سازی را که حاصل ائتلاف با حامعه (در قالب انتحابات ها) بوذه، به شکست کشانده است. قطعا در کل این 30 سال، از دهه 70 تا امروز، به یک میزان موفق نبوده و در مقاطع بسیاری تن به سازش و تغییر داده، اما این موضوع ناشی از ذات متغیر یا تهی بودن دال جمهوری اسلامی نبود، جمهوری اسلامی اگر جایی زورش نرسید و تیغش نبرید، عقب نشست، وگرنه هرگز تزلزلی در اراده ی ثابت و واحدش پدید نیامد. بنابراین تا جایی که بتوان از هسته ی سخت قدرت و یا اراده ی ثابت آن سخن گفت، میتوان از ذات آن نیز سخن گفت.

8. بنابراین من برخلاف منطق گفتار تو، مشکل را در ذات گرایی نگرش براندازی نمی بینم. کله شقی براندازها دقیقا حاصل کله شقی خود نظام بوده، و نه تئوری های ذات گرایانه. اما شاید بگویی مشکل براندازی در این است که این ذات را سراسر شرور (شری غیر ضرور) می داند. به بیان دیگر، تصور عموم مخالفان براندازی این است که براندازها نظام ارزشی روشنی ندارند که در آن روشن باشد چه چیزی خیر و چه چیزی شر است. اما این حرف نیز به گمان من دقیق نیست. براندازی تا پیش از داستان مهسا کمابیش همین مشکل را داشت، یعنی نظام ارزشی واحد و منسجمی نداشت، اما جمهوری اسلامی رفته رفته این نظام ارزشی را به براندازی اعطا کرد!
جمهوری اسلامی در مقام نگرشی که ملیت را تنها مقید به اسلامیت یا امت میخواهد، و حتا تا آنجا پیش می رود که بگوید سیاست ایرانیان تا پیش از 57 همه سر طاغوت و نامشروع بوده، عملا به براندازها نگرشی ملی را تزریق کرده است. در حقیقت، جمهوری اسلامی چون خودش را همواره نفی مطلق یا نسبی مقولاتی مانند غرب، ملیت، ایران، لیبرال دموکراسی، آزادی سبک زندگی، بازار آزاد و... دانسته، به سادگی هرچه تمام تر، مخالفانش را مجهز به این ایده‌ها کرده است، بی اینکه آنها بخواهند تلاش ویژه ای برای دست یافتن به آن ایده ها، از حیث تئوریک یا عملی، بکنند.
در حقیقت، محتوای اراده ی پایدار نظام همواره نفی پاره ای مقولات و موضوعات بوده، و نه ایجاب طرح مشخصی. همین نیروی سلبی نیز رفته رفته چنان قدرت نیهیلیستی پیدا کرده که در چشم براندازها همانا منشا شرارت غیرضرور سیاسی است. جمهوری اسلامی و هسته ی سخت قدرت و اراده ی پایدار آن، اعتیادی شدید به نفی و انقلابی گری پیدا کرده و همین ایده ی سلبی نیز دقیقا سلب خودش، یعنی براندازی، را پدید می آورد.

9. احتمال می‌دهم تو بگویی جمهوری اسلامی موجود، تنها جمهوری اسلامی ممکن نیست و چه بسا بتوانیم یک جمهوری اسلامی دیگری را تخیل کنیم که اراده ی پایدار یا هسته ی سخت قدرتش صرفا سلبی نباشد و بنابراین دیگر دچار این شرارت های غیرضرور نشود. پاسخ جدلی براندازها به تو چیزی از این دست خواهد بود: اگر ذات چیزی چون جمهوری اسلامی میتواند دگرگونه شود، چرا ذات ایرانِ- به قول تو- غیرسکولار نتواند سکولار شود؟ همان مانعی که از دید تو نمی گذارد ایران سکولار شود، نخواهد گذاشت جمهوری اسلامی، جز در تخیل اصلاح طلبان، چیز دیگری شود. گذشته از آن، بن بست های عینی نظام به حدی رسیده که حتا تصور چنان تغییری را روز به روز ناممکن تر میکند. نهاد دولت، به مثابه نهاد حکومت قانون مشروع، تقریبا به انحلال رسیده، ابزارهای حفظ ثبات افتصادی و سیاسی و امنیتی روز به روز آب می‌روند و چنین نظمی دیگر حتا قدرت بازتولید خود را هم ندارد. این نظم حتا خودش هم دیگر نمیتواند خودش را انتخاب کند، آنگاه ما چگونه میتوانیم -آن طور که تو در انتهای گفتارت گفتی- آن را انتخاب کرده و سپس تغییر دهیم؟

10. و در آخر اینکه، به گمان خود من براندازی اساسا زائده ی وضعیت تاریخی و سیاسی کنونی ماست. این زائده توانایی کنشگری خیلی خاصی ندارد، و این البته مختص به براندازی یا براندازان کنونی نیست. حتا دیگر خود جمهوری اسلامی هم توانایی کشنگری و اتخاذ تصمیم سیاسی و تغییر یا حتا تداوم خودش را ندارد. جمهوری اسلامی از 96 به این سو، وارد فراروند انحلال و برانداختن خودش شد و دیگر کسی نمی تواند جلوی این فراروند را بگیرد. براندازی واکنش دفاعی ناخوداگاه جامعه به اوضاع و احوال عینی خودش است، نه پروژه ی استعمار یا رسانه های شیطانی غرب و...
البته قرار نیست پهلوی یا مسیح علی نژاد ترتیب نظام را بدهند، این کار را خود سران نظام برعهده گرفتند و به بهترین وجهی تا کنون پیش‌برده‌اند. اگر از من دانشجوی فلسفه‌ی سیاسی بپرسی به تو می‌گویم ما امروز علنا در مرحله ی پسابراندازی و پساجمهوری اسلامی هستیم. از کل رژیم پیشین (جمهوری اسلامی) تنها مرده ریگی باقی مانده، یک سری نهاد ورشکسته، و مقادیری نیروی نظامی و سرکوبگر که دیگر از هیچ چیز خاصی دفاع نمیکنند و به صورت گتره‌ای و پرخاشگر به تجمعات گوناگون حمله ور میشن اما قادر به کنترل حملات شیمیایی به مدارس نیستند. با فوت دومین ولی فقیه جمهوری اسلامی، عملا پرونده ی این نهادها و نیروها نیز بسته میشود. بنابراین نیازی نیست وقت خود را صرف دعوای زرگری بکنیم که براندازی خوب است یا بد، فانتزی مزخرفی است یا فانتزی خوبی. براندازی واقعیت محقق شده ای است که با «حسن» تدبیر مدَبِران نظام رقم خورد، پروژه ای که سال ها برایش زحمت کشیدند و امروز به بار نشسته و به زودی نیز میوه های درختش خواهد رسید...

۲۷ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۰۵ ۰ نظر
سعید ابریشمی

اندکی احوالات روزمره

درود ابراهیم‌جان، امید که ایام به کامت باشد!

واپسین روزهای سال است، و چه سال شگرفی بود! از آخرین ملاقات‌هایی که حوالی ده سال قبل داشتیم، روزگار اینجا خیلی عوض شده. خاطرت هست آن روزها می‌گفتی تغییری مهم در مزاج زمانه در راه است؟ به‌گمانم گمانه‌ات دارد درست از آب درمی‌آید. هرچند که طی این ده سال، هرچه از دستِ ما این‌طرفی‌ها برمی‌آمد کردیم که آن «دگرگونی بزرگ» آنقدرها طوفنده و کوبنده نشود، اما جز به تعویق‌انداختن‌اش کاری از ما ساخته نشد. «تدبیر کند بنده و تقدیر نداند»!

بگذریم؛ این روزها به جز شهر و کشور و جهان‌مان، طبیعت هم خلاف عادت می‌کند. زمستان امسال آسمان بارها بارید، و حالا هم که دم سال نویی است، باران دست بردار نیست. فیزیک‌دان‌ها -یعنی همان‌ها که می‌خواستیم روزگاری در زی آنها درآییم- می‌گویند امسال سال نخست سده‌ی جدید بود. اگرچه شهود ریاضیاتی و عرفی ایجاب می‌کرد که سال قبل چنین باشد، اما گویا حق با فیزیک‌دان‌ها بود. طبیعت امسال آهنگی دیگر کرده، و سال قبل تنها تتمه‌ی آهنگ پیشین‌اش -سمفونی مرگ کرونا- را می‌نواخت.

گفتنی‌ها بسیار است. برایت بیشتر خواهم نوشت، اما بگذار این وجیزه را با شرح احوالاتم به پایان ببرم. امسال کمابیش سالِ -و بگذار بگویم سده‌‌ی- آغاز خانه‌نشینی‌ام بود. البته خانه هرگز برایم فسردگی ندارد، تو که باید خوب یادت باشد. در خانه مشغول به کتاب‌هایم هستم. راستی را که «اهل کتاب» شده‌ام! از غوغای بازار روشنفکری و کاغذبازی‌های آکادمیک فارغ! باز حق با تو بود. در دانشگاه حلوا خیرات نمی‌کردند، اما خب اگر تا تهش را نمی‌رفتم این دل بدکردار آرام نمی‌گرفت. رفتم و گشتم و دیدم نبود. ازت ممنونم که هرگز نگفتی «نگرد نیست»، فقط می‌گفتی «گشتم نبود» و «نگرد نیست»اش را در تقدیر کلام گذاشتی تا به نیروی تقدیر و به بهای عمر معنایش را دریابم.

حوصله‌ی کمتر کسی جز خانواده را دارم، البته جز یکی دو دوست دور دست. اوقاتم، مثل قبل، اغلب اوقات تلخ است. اما بی‌انصافی نکنم، هنوز شیرینی‌هایی وجود دارد که می‌شود با آن کام را شیرین کرد. اما چه باید کرد که اسراف در مصرف شیرینی‌جات همانا و مرز قند لاکردار هم همان. از اوصاف این شیرینی‌ها بعدا برایت بیشتر خواهم نوشت.

فعلا زیاده وقتت را گرفتم. و البته به قول خودت، «وقت کلمات» را نیز هم!

بعد از این بیشتر برایت خواهم نوشت.

بدرود 

۲۵ اسفند ۰۱ ، ۱۳:۵۶ ۱ نظر
سعید ابریشمی

سوگند به واژگان

سوگند به واژگان

آن هنگام که اندازه نگاه می‌دارند

و دست تطاول به ناواژه

نمی‌گشایند.

 سوگند به خاموشی

آن هنگام که بانگ واژگان

در آن طنین انداز است.

و سوگند به سخن

آن که راه ناهموار 

بودن و نبودن است.

۲۴ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۳۷ ۰ نظر
سعید ابریشمی