کسنوفون، شاگرد بزرگ و خردمند سقراط، در جایی کار و بار استادش را از زبان او اینگونه بازگو میکند. سقراط در برابر یکی از خردهگیرانی که شیوهی زندگانی او را زیر سوال میبرد و آن را بهدور از راه نیکبختی میانگاشت -یعنی آنتیفون-، چنین میگوید:
«ای آنتیفون! همچنانکه کسانی از یک اسب یا سگ یا پرندهای نیکو حظ وافر میبرند، من حتا لذتی بیشتر از دوستان نیک میبرم. و اگر من چیز نیکویی داشته باشم، آن را به آنها میآموزانم و به دیگرانی معرفیشان میکنم که از حیث فضیلت برایشان سودمندترند. درکنار دوستانم به دل گنجینههایی میزنیم که مردان فرزانهی باستان در کتابها برجای نهادند و آنها را بهدقت برمیرسیم. اگر چیزی نیکو ببینیم، درصورتی که قادر باشیم سودمندیاش را برای هم ثابت کنیم، آن را برمیگیریم و بهرهای سترگ میانگاریماش».
کسنوفون در شرح این موضوع مینویسد: «آنگاه که این را شنیدم، بر آن شدم که سقراط بهواقع نیکبخت است». و راستاش را بخواهید، من با خواندن این فقرهی کسنوفون، با خودم میگویم حقا که کسنوفون نیکبخت بود، که بخت دوستی با دوست نیکی چون سقراط را داشت..
حقا که سقراط پیامبری بود.