در این زمانه رفیقی که خالی از خِلَل است / صُراحیِ میِ ناب و سفینهٔ غزل است
جریده رو، که گذرگاهِ عافیت تنگ است / پیاله گیر، که عمرِ عزیز بیبدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس / ملالتِ عُلما هم ز علمِ بی عمل است
به چشمِ عقل در این رهگذار پرآشوب / جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
بگیر طُرِّهٔ مه چهرهای و قصه مخوان / که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصلِ رویِ تو داشت / ولی اجل به رَهِ عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش / چنین که حافظ ما مست بادهٔ ازل است
- حافظ
درود بر شما
بعضی وقتها فکر میکنم که وجود امثال حافظ و دیگر بزرگان ادب و اندیشه، راز سر به مهر این هستی اسرارآمیزند. وجود اینان از نظر من، بزرگترین سند است بر رد ارادهی کور شوپنهاوری؛ هر چند خود شوپنهاور هم رازی بود که تمام عمر به دنبال سررشتههای این راز بود و با توسل به هوشی که داشت فهمید که در این پرده راه نیست، یا هست و پردهدار نشانش نمیدهد. و از جایی به بعد، به گفتهی حافظ عمل کرد و جام می و زلف یاری گرفت و خدا میداند که جایی در همان اعماق تاریک هستی و وجود که به آن خیره شده بود، چه زیباییهایی دید که میخواست تا صد سالگی زنده بماند!
اما قاطعان طریق، امانش ندادند...