حتمن این بیت عجیب حافظ به چشمتان خورده است: «خیالِ حوصلهٔ بَحر میپَزَد، هیهات/ چههاست در سرِ این قطرهٔ محال اندیش؟»
دربارهی معنای مصرع اول این بیت، طبق معمول معرکهای درگرفته است. از توضیح معانی گوناگونی که برایش ذکر کردهاند میگذرم. بگذارید واژه به واژه با حافظ عزیز پیش رویم:
خیالِ .... میپزد!
این ترکیب امروز برای ما قدری غریب است. ما بیشتر به «خیالپردازی» عادت داریم یا در واقع ما فقط بلدیم «خیالبپردازیم». پرداختن هم خودش باز داستان شگرفی دارد. برای نمونه اگر در شعر فردوسی رد این واژه را بگیرید -بهویژه با صورت «پردُختن»- میبینید که معنای آن «تهیکردن» و «پیراستن» و «سِتُردن» است. ما وقتی میگوییم که داریم خیالپردازی میکنیم، در واقع بیاینکه بدانیم داریم میگوییم «خیال را تهی میکنیم». حقا که خیالات دنیای ما، تخیل را بیشتر خالی میکند تا پُر! و اگر بخواهیم خیلی نازکسخنی کنیم، در نهایت میگوییم «خیالپروری». «پرورش» هم کاری است که با گیاهان رستنی یا کودکان و جوانهها و جوانها میکنیم، انگار که خیال ما طفلی صغیر باشد که نیازمند پروراندن و تربیت ماست. اما حافظ ترکیب «خیال پختن» را میآورد که با هر دو مورد پیشین تفاوت دارد: پختن همواره پختن چیزی خام است و پختهشدن استعارهای است از آزمودگی یا مجربشدن. خامی که میپزد و پخته میشود بینیاز از مربی و پرورندهای است که او را بپروراند. آدم پخته تنها یک آموزگار دارد: آزمونهای تجربهاش. و حالا نگاه کنید به ترکیب «خیال ... میپزد»؛ خیال نه طفل صغیری است که کسی آن را بالغ کند، نه مخزن که آن را خالی کنند یا پر. خیالْ خامی است که دارد میپزد و تجربه کسب میکند. اما برسیم به تعبیر مرکزی:
حوصلهی بحر!
ما امروز «حوصله» را خوب میشناسیم؛ لابد شنیدهاید که در حال ملال میگویند «حوصلهام سر رفت». باری، خود این حوصله چیست که سر میرود؟ پیداست که باید چیزی شبیه به ظرف یا کاسه باشد. بیراه نرفتهایم: در فرهنگ لغات برای حوصله برابرهایی نظیر «چینهدان» و «سنگدان» پرندگان ذکر کردهاند. مفسرین برای همین هم خواستهاند آن را مجاز از «دل و سینه» بگیرند. اما خب در این صورت روشن نیست «خیالپختنِ دلِ دریا» دقیقا به چه معناست؟ خب یک پاسخ محتمل این است: «دلْ خیال دریاشدن را در سر میپزد»؛ اما باز من نمیفهمم چرا دل باید بخواهد بحری شود؟ بگذریم از اینکه چرا باید عضو دونپایهای چون چینهدان را مجاز از دل گرفت؟ راستش من مایلم آن را همان «گنجایش» و «بردباری» و «طاقت» بفهمم. در این صورت، حوصلهی بحر باید معنای نزدیکتری داشته باشد: گنجایش دریا.
خیالِ حوصلهی بحر میپزد
اگر هر چه یافتیم را به هم ببافیم باز یک مشکل پیدا میشود: گنجایش دریا چگونه میتواند خیال داشته باشد؟ درست است که در عالم شعر میتوان اوصاف انسانی از جمله خیال را به اشیا بخشید، اما دقیقا چه تصویر شاعرانه میتوان از تخیلات گنجایش دریا داشت؟! پس بگذارید «خیالِ حوصلهی بحر» را «تخیلکردن گنجایش دریا» بفهمیم نه و گنجایش دریایی که تخیل میکند! در این صورت، باید بپرسیم چه کسی «گنجایش دریا» را تخیل میکند؟ پاسخ این پرسش را باید در همان ترکیب عجیب «خیالپختن» جست. اگر من بگویم «شام امشب را من میپزم» پیداست که فاعل جمله کیست. ولی اگر بگویم «گرمای اجاق این غذا را میپزد» دیگر شخص خاصی فاعل این جمله نیست؛ همچنانکه «پختهشدن آدمها» در کورهی روزگار. پس مساله این نیست که کسی خیال گنجایش دریا را در سر داشته باشد، مساله این است که تخیلکردن گنجایش دریا چون کورهای خیالورز خود را میپزد.
اما میدانید چه چیز این بیت عجیب است؟ اینکه حافظ بهخلاف حکمتی که بارها بدان اشاره کردیم، «کورهی پختگی» را نه روزگار میداند و نه تجربهها و آزمونهایش. آنچه ما را خواهد پخت، خیالی است به غایت محال، خیالی به وسعت بیپایان دریا. و بله! گمان نکنید کسی که «تجربهی بیشتر» داشته باشد، لابد پختهتر است، پخته آنی است که خیالی به وسعت دریا داشته باشد. اما مگر نمیگویند کسی پخته است که دیگر دست از آرزوهای محال شسته باشد و جهان را در حد مقدورات و محدودیتهایش بشناسد و بخواهد؟ قطرهی محالاندیشی که خیالِ حوصلهی بحر دارد چگونه پخته تواند بود؟ پاسخ را حافظ در واپسین واژهی این مصرع به ما گفته است: «هیهات»!
هر اجاق باید آتشی داشته باشد تا بتواند بپزد. آتش این اجاق اما اگر بیاندازه روشن بماند نه پختگی، که سوختگی برجای میماند. پخته آنی است که «بهموقع» از سر اجاق بردارندش. «هیهات!»ِ حافظ همین هشدار است. با اینحال، این هیهات بیشتر شبیه «آوخ»گفتن است، نوعی «افسوس»خوردن و «دریغ»گفتن. کسی از بیرون ما را از آتش خیال نمیرهاند. این آتش خودش میسوزاند و با سوختناش ما را هشدار میدهد. جز سوختن راه دیگری برای پختهشدن نیست، و این همان «ضرورت محالاندیشی» است که میتواند محالات را از سر ما بیرون کند..
چه خوب بود این مطلب..