حافظ غزلی دارد که بیتی از آن بسیار مشهور مناقشهبرانگیز شد: «مریدِ پیرِ مُغانم ز من مرنج ای شیخ/چرا که وعده تو کردیّ و او بهجا آورد».
روشن است که اینجا تقابلی میان «شیخ» و «پیر مغان» برقرار شده که فهم معنای آن معرکهی آرای مدعیان بودهاست! برخی «شیخ» را به فقیهان خشکدماغ برمیگردانند و «پیر مغان» را به مقامات عرفانی، برخی آن یک را مجاز از اسلام دانسته و دیگری را مجاز از زرتشت/ایران پیش از اسلام. برخی دیگر، اولی را اسلام غیرشیعی و دومی را اولیا و ائمهی شیعه گرفتند و ..... و البته زد و خورد میان این همه تفسیر متعارض تا امروز برجای مانده است. راستش من شباهت و قرابت عجیبی میان دعوای مفسرین این بیت با دعوای مفسرین سیاسی امروز میبیننم؛ یعنی کسانی که میکوشند اوضاع کنونی ما را تبیین کنند. بیاغراق میتوان نشان داد هر کدام از خطوط تفسیری آن بیت، خطی سیاسی و تاریخی در سرزمین ماست و این البته بیسبب نمیتواند بود...
من اما راستشاش خیلی نه به این دعوا علاقهای دارم و نه به آن یکی! بهگمانم خود خواجه نیز نبوغ اصلیاش را نه در مصرع اول، بلکه در مصرع دوم بهخرج داده است: «چرا که وعده تو کردی و او بهجای آورد»! کلید فهم حافظی از شرایطی مشابه شرایط ما -که هرگز در تاریخ ایران و جهان کمنظیر نبوده- همین «حسن تعلیل» موشکافانهی اوست. «چرخش»هایی که آدمیان مرتکب میشوند -چه چرخشی سیاسی باشد، چه تمدنی، چه فردی، چه مذهبی و چه حتا عملی- با همین ضابطه قابل فهم است: ما از کسی بهجانب کس دیگر روی برمیگردانیم، نه به اینسبب که خائن یا مرتدیم، بل بدان روی که قدیمْ «وعده میکرد»، اما جدیدْ «بهجای میآورد»! خیانت بزرگ، خیانت افراد به شیوخشان نیست، بل خیانت شیوخ به وعدههای خودشان است... فتامل!