به لطف دوستی نادیده اما قدیمی، از امروز در اینجا میزبان خوانندگانی نورسیده هستم. نمی‌دانم «قلم‌پَرانی»های صاحب این قلم تا چه حد مایه‌ی خوش‌وقتی یا ملال‌تان خواهد بود. من از دیرباز به «نویسندگان» رَشک می‌بردم و این بیماری در من درمان نشد. امیدوارم امیدتان با خواندن «خرده‌نویسی»های از سَرِ رَشک من ناامید نشود. روزگاری از سر رَشک سِرِشک بر چشمانم می‌نشست که چرا من چنین و چنان نشدم. نوشتن یاری‌ام می‌کند سرشک‌های رشک‌آلودم را واژه کنم و بر دفتر نیست‌وش هستی ثبت. نام عجیب اینجا هم از همین ماجرا آمده است. «آوخ!» ندایی است که پدران پارسی‌گوی ما در هنگام حسرت و رشک خویش سر می‌دادند. هر چه اینجا -و جاهای دیگر- می‌نویسم ترجمان همین «آوخ!» است و بس، آوخی که در واژگان دیگری بسط و تفصیل یافته است. راستی زندگی ما میرایان اصلا مگر چیست جز -به‌قول فردوسی بزرگ- «آز و نیاز»ی که آخرش به «آوخ!»ای ختم می‌شود؟