میدانی ابراهیم! سیاست و فلسفه شباهت زیادی با هم دارند. هر دو تکیه و تاکیدی موکد بر «پندار» مردمان میکنند، درحالی که هر دو منکر ایناند. جالب اینکه یکی منتها الیه «عمل» است و دیگری در سرحدات «نظر»؛ انگار که اگر هر کدام را تا پایانش بروی، به یک نقطه میرسی: پندار.
پندار را هم که حتما میشناسی، فلاسفه آن را در برابر حقیقت میگذارند. سروکار سیاست با پندارهاست، اما پندارهایی که میپندارند عین حقیقتاند، فلسفه هم، دستکم در صورت سقراطیاش، به همانها درمیآویزد. مگر حقیقت را چه کسی میداند که چیست؟ و گیریم که حقیقت را بتوانیم بشناسیم، از کجا پیداست که به حال ما مفید افتد؟ و باز گیریم که مفید هم باشد، چگونه میتوان دست دیگران را گرفت و بدان رسانید؟ با نطق و خطابه؟ با زور گزَنَک؟ این است که اصلا سیاستْ کار سخت را ساده کرد و جای شناختن حقیقت، پنداشتن حقیقت را معیار گرفت، چون اندر این عالم کسی نیست که حقیقت را با سنجهی پندارش نسجد.
شباهت دیگری هم میان فلسفه و سیاست هست. هم فیلسوف و هم سیاسیمرد باید لاجرم یکجا بایستد و دیگران را بگوید «همهی شما غرق پندارید و نه شناخت، از پندارهای خود دست بشویید تا حقیقت را بر شما بنمایم». اینجاست که این هر دو باید بتوانند نشان دهند «پندارگران» چیرهدستاند: پندار نو را رنگ کنند و جای شناخت به ایشان بفروشند. اما این را نباید بهحساب رندی این دو طایفه گذاشت، ایشان اگر هم خود نخواهند «ره افسانه بزنند» باز مردمان و «روش زمانه» از ایشان چنین خواهد خواست. مردمان تاب دوری از حقیقت را ندارند. آرامش وجودشان را زمانی بازمییابند که باز بپندارند در حقیقت خانه دارند، بیاینکه بدانند دارند صرفا چنین میپندارند.
و سرانجام اینکه هم فیلسوف راستین و هم مردسیاسی نژاده، هر دو میدانند حقیقتی که باید مبنا و معیار زندگانی انسانها باشد چیزی جز همین نسبت ایشان با پندارهایشان نیست. شاید پندار آنها یکسره بیربط باشد یا بویی از راستی نبرده باشد، اما دستکم یک حقیقت را نشان میدهد: اینکه چیزی در آن پندارها هست که چیزی از ایشان را بهسوی خود میخواند. حقیقتی که فیلسوف و مردسیاسی در کار سیاست و فلسفه باید بتوانند به آن برسند و کار خود را برمبنای آن سامان دهند، یافتن همان دو عنصر همبسته است. اما آیا فیلسوفان و سیاستمداران باید آن حقیقت را به مردمان بگویند؟ آیا اصلا میتوانند آن را به ایشان بگویند؟ پاسخ منفی به این هر دو پرسش است که این دو طایفه را تا این حد بدنام کرده و در عداد شاعران نشانده: سه دروغزن بزرگ: فیلسوف، شاعر و مرد سیاسی.