من فکر میکنم طباطبایی فیلسوف سیاسی است، اگرچه همانطور که پیشتر گفتم تفکیک فیلسوف و غیرفیلسوف را نمیشود به شکل عینی اثبات کرد، اما تا حدی که خود در زیّ حیات فلسفی درآمده ام (اگر اصلا درآمده باشم!)، شمّ من به من اثبات میکند طباطبایی به غایت به ضابطه ی "زندگانی آزموده" پایبند بوده، و نه هیچ ضابطه ی دیگری.
از شیوه ی نگارش و پژوهشش چنین می فهمم که او تا چیزی را از هر حیث برنارسیده باشد نمی نویسد و اگر چیزی نوشت که در آن خللی میرود، از روی تعمد و با لمّ خاصی چنین کرده است.
اگرچه میتوانید بگویید نقصانی در کار او هست و من می پذیرم. این نقصان به نظرم ناشی از فقدان آموزه های مدون نیست، اتفاقا روی آوری او به "ایرانشهر" چنین فقدانی را در کارش پر کرده است.
نقصانی که درظاهر کار او هست، فقدان مباحث هستی شناختی نیز نیست، زیرا داد این فقره را نیز با پژوهش های مستوفایش در کار فیلسوفان قدیم و جوید به خوبی داده است.
این نقصان که همه ی ما در نظر نخست در کار او حس میکنیم، ناشی از فقدان تدبر در حیات خصوصی، و مشخصا اروتیک، است. چیزی که جملگی فیلسوفان و حکمای قدیم به نحوی، و فیلسوفان جدید، به نحو دیگری بدان پرداخته بودند. حتا فردوسی که فیلسوف روز ایرانشهر است نیز از عشق های زیادی سخن رانده و فیلسوف نظام سازی چون هگل هم در نظامش جایی به مساله ی اروس، هرچند بسیار ناچیز، اختصاص داده است.
طباطبایی جوان این نقصان را به سبب هگلی بودنش داشت، چون همانطور که گفتم او پیرو نگرش هگل به حیات انسان بود و برای همین هم فلسفه ی سیاسی را در معنای هگلی و مدرنش میفهمید: پژوهش فلسفی در عرصه ی عمومی حیات انسان.
اما طباطبایی هرچه پخته تر شد، بیشتر و بیشتر متوجه اهمیت "اندرونی" و تدبیر "منزل" شد، که در کانون آن نیز مساله ی اروس جای دارد. با این همه باز هم جای اروس و عرصه ی خصوصی در کارش خالی ماند؛ اما این بار نه از سر جهل، بل از سر علم و آگاهی.
اروس در سنت متصلب ما ابتدا در بند "عرفان" و سپس زندانی ایدئولوژی های چپ شد. حیات خصوصی روشنفکران پسامشروطه و دهه چهل به این سوی ایران، گواهی است بر نقصان اروتیکی که بیش از هر چیز بر تباهی ثوموس و مردانگی دلالت داشت. روشنفکران جدید، به خلاف دانشی مردان قدمایی، زن صفت اند و از اروس جز زنانگی نمیفهمند و برای همین هم همواره جز خودکامه پروری از ایشان حاصل دیگری بدست نیامده است.
طباطبایی با علم به این بیماری اروتیک، با نهایت ظرافت و هوشمندی نقاب ثوموس بر چهره میزند، بی آنکه خودش به ضرورت چنین بوده باشد. او جدال میکند و در فن جدل از سرآمدان است، زیرا نیک میداند که جدل اگر همزاد دیالکتیک نباشد عقیم و نازا میماند. هیچ جدلی از جدلیات او نیست که تهی از دیالکتیک های نظری و برهانی استوار نباشد. او با این کارش، تربیت اروتیک نوآئینی را پایه گذاشت؛ تربیت فیلسوف/رزمیارانی که زیستن در ایران پربحران معاصر را تاب آورند و در رفع بحران هایش کوشا باشند.
در این تربیت اروتیک نوآئین اگر نیک بنگرید، فقط مردانگی پرخاشخو را نمی یابید، بل زنانگی خردمندانه ای نیز حضور دارد. اگرچه این زنانگی نه شبیه زنانگی سنت متصلب ماست و نه شبیه زنانگی جهان بیمار معاصر، اما از هر دوی اینها زنانگی نیرومندتری است، زیرا آراسته تر، نرم خو تر و ظریف تر، نیک سخن تر، و به ویژه مردشناس تر از هر دوی این زنانگی های سنت متصلب و تجدد معاصر است. زنانی سنت متصلب را بیش از همه در سروش می یابید و زنانگی بیمار معاصر را در فمنیست هایی چون نصراصفهانی و مازیار و ...
طباطبایی به گمان من، این زن را از دل نصوص ایرانی و نیز رمان های بزرگ کلاسیک بیرون کشانده و احیا کرده است. زنانگی ای که مردانگی ثوموتیک فلسفی او را میشاید.
با این حال می پذیرم این زنانگی در بین السطور آثار طباطبایی است و برای شنیدن صدایش باید گوش خموشی شنو داشت. طباطبایی به مثل ماکیاوللی است که عرصه ی خصوصی و فلسفی در کارش تا حد زیادی تیره و تار شده، اما هرگز از آن چشم پوشیده نشده است.
با بیماری های مضاعف سنت ما و جهان معاصر، دیگر نمیتوان اروس فلسفی درونی را بی محابا از خانه بیرون آورد، زیرا تا چنینکنیم زودا که دچار افساد و سرانجام تباه شود. نه رونق بازار روشنفکری، نه کیا و بیای آکادمی های معاصر نباید ما را بفریبد. هیچ گاه جهان به اندازه ی امروز برای اروس فلسفی و زنانگی آن پرمخاطره نبوده است.
چاره ای نیست از آنکه این زن حساس را به عقد مردی درآوریم که قدرش را بداند و نازش را کشیدن بتواند. به گمانم چنین تزویجی در آثار و پژوهش های طباطبایی، اگرهم رخ نداده باشد، دستکم تمهید شده است.
این سرنوشت تراژیک فلسفه در جهان ماست که جز در مواقع بسیار کوتاه و نوبت های بس اندک شمار، پرده از رخ نتواند برداشتن.
با این حال فلسفه مرهون لطف طبیعت هم هست: همان مانع سترگی که بر سر راه فلسفه قراردارد، یعنی حیات نافلسفی و تباهی زده، خود بیشتر از نیروی هر ضرورت دیگری نیز فلسفه را ایجاب میکند. طباطبایی و آثار سترگش، زاده ی نیروی همین ضرورت بود...