سلام ابراهیم‌جان، امید که ایام به کام باشد.

مدتی است برایت وجیزه‌ای قلمی نکردم. مثل همه من هم دلایل متعددی برای سکوت داشتم، اما برخلاف همه، همه‌ی دلایلم توجیهی برای سکوت کردن نیست. راستش را بخواهی این روزها اصلا از قصد دارم سکوت می‌کنم، یا بهتر بگویم، سکوت کردن را تمرین می‌کنم. البته در قید و بند مراقبه و این طور قیافه‌ها نیستم. یادت که هست همیشه می‌گفتی «به تو همه چیز می‌آید جز ادای سکوت درآوردن»؛ خب راست هم می‌گفتی!

این «تمرین سکوت» را به‌پای خالی‌بودن هم نمی‌شود نوشت. من نمی‌نوشتم، ورنه حرف‌های زیادی داشتم، حافظ را که از حفظ داری: «گفتگو آئین درویشی نبود!».

من دارم تمرین سکوت می‌کنم، چون فکر می‌کنم دلیل زبان‌بسته بودن ما، این است که سکوت را نمی‌شناسیم؛ فکر می‌کنیم لابد این یک قلم کار که دیگر کار خاضی ندارد! بساکه به همین خاطر هم زیاد سکوت نمی‌کنیم، چون فکر می‌کنیم این عیب است و حرّافی هنر. به‌خلاف ما، اما استادان صناعت سخن ارزش سکوت را خوب می‌دانند، چون نیک می‌دانند صرف سخن گفتن هنر نیست، حتا گفتن سخنان خاص هم هنر نیست، هنر آن است که سنجیده و سخته سخن بگوییم، به‌آئین و بِه آئین. آنها لب از لب نمی‌گشایند مگر آنکه بدانند «چگونه» باید بگویند، و این چگونگی را نیز در تناسب با «چرایی» و «چه»ای سخن تنظیم می‌کنند. آنی که شهوت حرّافی دارد -مثل صاحب این قلم- یا شیفته‌ی «چه»ی سخن خود می‌شود و «چرا»یش را می‌فراموشد یا چرایی دارد، اما چیزی برای گفتن ندارد!

حالا می‌دانی این روزها دارم چه کار می‌کنم؟ به یاد ایام دبستان دارم از روی سرمشق آموزگاران مشق می‌نویسم. یک جور شیفتگی احمقانه پیدا کرده‌ام به کلمات. می‌دانم که داری زیر لب می‌گویی «تو همیشه فریفته‌ی آنها بود»، اما حالا جنونم کار مرا بدانجا کشانیده که سر به صحرای دفترهای سیاه بگذارم. یک ریز بخوانم و تکرار کنم، تا یا از بر کنم یا جایی آنها را یادداشت. آن قدیم‌ها به این کار به‌چشم تمرین نویسندگی نگاه می‌کردم، گمانم این بود که لابد با این کارها صاحب فنی ورزیده توانم شد؛ اما حالا دیگر هیچ سودای نویسندگی‌ام نیست. می‌گویند آخرین رتبه‌ی جنون مربوط به زمانی است که مجنون عشق لیلی را از خود لیلی بیشتر دوست بدارد! حکما کارم به اینجاها دارد می‌کشد...

با این‌همه فکری نشو که از این جنون کودکانه رضایت دارم. اینقدرش را می‌فهمم که هنوز که هنوز است «ادای سکوت درآوردن به من نمی‌آید» حتا اگر بهتر از هر کس دیگری در جهان ادایش را دربیاورم. من غبطه‌ی آنانی را می‌خورم که خود می‌توانند سکوت پیشه کنند، مگر یادت نیست که می‌گفتی «خرد و خاموشی یاران بی‌فراق‌اند». کاش که جای این ذوق سخن‌وری مرا خُرده‌ای خِرَد بود. بگذریم، خواستم از پس دوره‌ی درازِ خاموشی، چراغ ارادتی به یادت روشن کنم و شرحی از احوالِ مثلِ همیشه نامیزانم برایت بازگویم. شاید بعدتر اگر عمری مانده باشد، بیشتر بنویسم. باقی بقایت.