میدانی ابراهیم، گاهی فکر میکنم «آگاهی»بخشی، آنقدرها که برخی گمان دارند، کار خوبی نیست! منظورم فقط این نیست که آگاهیهای بخشیده شده (!) میتوانند کاذب یا گمراهکننده باشند. این فقره را زیاده گفتهاند، برایش هم راهحلهای مندرآوردی، و گاه مضحک، کشف کردهاند: سواد رسانهای، تفکر انتقادی و مشتی محصول رنگ و رو پریدهی دیگر!
مشکل من صحتسنجی اطلاعات یا صناعاتی از این دست نیست. اصلا فرض کن تمامی آگاهیهایی که گسترانیده میشوند عین حقیقت و مرّ واقعیت باشند. خب بعدش چه؟ آیا تضمینی هست که انسانها با دانستن اینها نیکبختتر شوند؟ امروزه روز دیگر بهلطف شهوت دادهپراکنی، بازار مکارهای برپا شده که هر صورتنَشُستهای برایت مجتهد در صد باب میشود و هرکس مرجع تقلید خودش است. میدانی چه چیز این وضع بد است؟ اینکه دیگر خبری از «درنگ» و «تعقل» نیست. وقتی سر آدمها کمتر از این شلوغ بود، این فرصت را داشتند مزهی هر دادهای را حسابی بچشند، وارسی کنند، و سرانجام با احتیاط و رعایت جوانب حکمی صادر کنند. حالا اما ماجرا طور دیگری است. از در و دیوار داده میریزد، بنابراین حتا اگر فرصتی هم برای مزمزهکردن آنها بیابی، در گردابی از دانستهها غرق میشوی و میبینی که جز گرایشها و امیال بیواسطهات دیگر راهی برای ترجیح چیزی بر چیز دیگر نمییابی. کافی است که انتخابی بکنی، بعد از آن دیگر راه هزاران توجیه برای انتخابت گشوده است.
نه اینکه پیشترها کسانی توجیه نمیتراشیدند یا همگان بهحکم عقل محض عمل میکردند، نه! از قضا از دیرباز قاعده بر این بود که مردمان نخست با میل خود برمیگزیدند و سپس با عقل خود گزینهشان را ظاهرالصلاح مینمودند. همان موقع هم اندکشمار بودند کسانی که گردن به حکم خرد بدهند، و همان اندکشمار هم همیشه در رکاب متابعت عقل نبودند. وانگهی، آن زمان خردمند نبودن سختتر بود. برای همین بود که دیوانگان هم میکوشیدند ادای عقلا را دربیاورند و عرفا هم ژست فلسفی بگیرند. دلیل این هم آن بود که توفان دادهها و دانستهها هنوز اینچنین نتوفیده بود. دانش در حکم گوهر کمیاب بود و برای شکارش باید به دل اقیانوسها میزدی و پوست سخت صدفها را میگشودی. هر بیسروپایی را نمیرسید که دست به مفاهیم آنچنانی بساید و پیش خود گمان برد که هر آنچه را دستفرسوده لابد دست نیز یازیده است. میتوانی در هر کثافتی غوطه بخوری، و وقتی اعتراض کردند که این چه گندآبی است که از آن میآشامی، با پر رویی و درشتخویی بگویی «برو کمی مطالعه کن و سواد بیاموز تا بدانی خودت در چه درکاتی از جهنم افتادی و خبر نداری!».
من در برابر تمامی این «سواد»ها -که همنام مسمایش جز سیاهیها نیستند- از خرد عرفی دفاع میکنم. از همان آگاهی بنیادینی که بیش از دهان و هرزهدهانی، بر گوش و چشم اتکا دارد و تا چیزی را نبیند و برنرسد، باور نمیکند. اگر نتوان راستیِ آگاهی را خود بیازماییم، حتا اگر راست باشد به چه کار ما تواند آمد؟ و کسی که خرد عرفی دارد نیک میداند که آزمودن کاری است بس دشوار و عمرفرسا، پس هر یاوهی نابسودهی ناسودمندی را نباید آزمود. خرد عرفی میداند که برای انسان میرا، سودمندی، بر حقیقت و حتا زیبایی اولی است، هرچند هر نازیبای ناراستی را نیز بهآسانی سودمند نمیانگارد.
دانش در ابتدا از همین خرد عرفی آغاز شد و از زمانی که راهش را از آن جدا کرد، آبستن هزار گونه ایدئولوژی رنگارنگ شد. دانش را باید بر دوش خرد عرفی نشاند، ورنه هرچه بیشتر بدانی، بیشتر تباه توانی شد. بیسبب نبود که فردوسی از قول یزدگرد چنین سرود: «مدارا خرد را برابر بود/ خرد بر سر دانش افسر بود».