انگلیسیها میگویند «شیطان در جزئیات نهفته است». نخستین برخورد با این عبارت اینطور است: حقیقت را تنها با دقت در جزئیات میتوان به کف آورد. خب این چندان هم بیراه نیست. اما راستی چرا از همان اول خودشان نگفتند «حقیقت در جزئیات نهفته است»؟ آخر شیطان چه وجه شبهی میتواند با حقیقت داشته باشد؟
پس بیایید در برخورد دوم اینطور فکر کنیم که آنها دارند میگویند عوامل فریب و گمراهی در جزئیات تعبیه میشوند، به این معنا که وقتی میبینیم کلیت چیزی برایمان پذیرفتنی است، پس کل آن را میپذیریم، غافل از آنکه در جزئیات چیزهای ناپذیرفتنی در کار بوده است که ما با تایید کل، آنها را هم تایید کردهایم. بهنظر معقول میآید. اما یک لحظه صبر کنید! اگر چیزی در کلیتاش مقبول باشد و در جزئیاتاش نامقبول واقعا باید با آن چه کنیم؟! ردش کنیم؟ یعنی یک کلیت مقبول را بهخاطر «جزئیاتی» کنار بگذاریم؟! و اگر وضع وارونه بود چطور؟ اگر جزئیاتی درست بود و کلیتی نادرست، آنگاه باید کل را بپذیریم؟ یعنی میان یک کل نادرست و یک کل درست، کل نادرست را قبول کنیم و کل درست را رد؟!؟
واقعا خودِ این گفته، اگر در جزئیاتشْ ریز و تیز بنگریم، سخن مقبولی است؟ تا پیش از آنکه چنین نبود، شاید شیطان آن در جزئیاتش پنهان شده بود..